پایان نامه : بررسی تاثیر فاكنر بر ادبیات داستانی ایران به ویژه چوبك |
تلاش این تحقیق بر آن است تا با نهایت دقت به بررسی زوایای پنهان کیفیت و کمیت رئالیسم و ناتورالیسم در داستان معاصر – بهویژه داستان صادق چوبک – بپردازد و از دیگر سو با نگاهی تطبیقی به ویژگی های سبکی و زبانی ویلیام فاکنر و تأثیر و تقابل وی با چوبک نگاهی ویژه بیندازد. در این بررسی به بنیان ها و اسلافِ ناتورالیسم هم نگاهی جدی خواهد شد.
امیدکه این تلاش، بهانه و انگیزهای برای دیگر منتقدین معاصر جهت پرداختن بیش از پیش به این مقولهی ادبی باشد
مقدمه
واژه ی کلاسیک در معنای عام خود، به تمام آثاری که نمونه ی ادبیات یک کشور و مایه ی افتخار آن کشور است اطلاق می شود. اما در معنای سبک شناسانه دیگر به آن معنای وسیع بسنده نخواهیم کرد.« مکتب کلاسیک به مکتبی در ادبیات گفته می شود که پیش از تولد سایر مکاتب ادبی در قرن 17 در فرانسه متولد شد» (سید رضا،81:1376)
و خود را مقلد ادبیات قدیم یونان و روم می دانست. کلاسیسیم اساساً مکتبی فرانسوی است و نمایشنامه نویس و منتقد بزرگ آن زمان فرانسه، کورِنی، درتدوین ونشر وهمه گیری این مکتب نقش بسزایی ایفا نمود. کمی بعد نسخه ی انگلیسی شده ی این مکتب را در کار شاعران معروف به شاعران کلاسیسیسم آگوستی می توان پی گرفت.
البته بعدها و با ظهور رمانتیسیسم، تعاریفی ازکلاسیسیسم به دست آمدکه پیشتربه منظور تحقیر و کوچک دانستن رمانتیک و برتری سبک کلاسیک نضج گرفته بود که در جای خود به آن هم خواهیم پرداخت.
اما مکتب کلاسیک را به جز در فرانسه می توان در سایر کشورهای اروپایی هم ردیابی نمود. پبشتر به انگلستان اشاره ای رفت. اما بد نیست به حضور این مکتب در آلمان و ایتالیا هم اشاره ای داشته باشیم.
ادبیات قرن 18 آلمان در واقع واکنشی سریع به بدبینی پیش از دوران کلاسیسیسم یعنی دورانِ باروک بود و به دلیل واکنشی و تقابلی بودنِ آن به مکتبی خوش بین وخردگرا معروف بود.« در آلمان شعور، به هنجاری، احتمالات، طبیعت و قاعده مندی همه ناشی از نحوه ی تفکرِ فیلسوفِ بزرگِ آن زمانِ آلمان لایب نیتس، بود.» (سکرتان، افشاریه99:1375)
در این نوعِ نگرش، هم زیبایی و خوبی و راستی معادل هم بودند و هم هدفِ ادبیات و آموزشِ ادبیات را برآورده می کردند.« این نگاه واکنشی البته در موزیکِ آلمانی هم فوق العاده مفید و ساختمند شد که نمونه ی برجسته ی این نوع موزیک را در آثارِ باخ می توانیم بشنویم.»(همان)
نویسندگان و متفکرانِ آلمانی در دوران کلاسیسیسم، زبانِ آلمانی را به یک زبانِ ادبی بدل کرده بودند. تأثیرپذیری از باستانیانِ رومی و یونانی هدفِ کلاسیسیسم آلمانی بود و البته آن ها برجستگانِ فرانسوی یی چون کورنی را هم از یاد نبرده بودند. فلسفه ی آلمانی هم از کلاسیسیسم تأثیر بی بدیلی گرفته بود. «رِنه دکارت با ادای دین به فیلسوفی چون لایب نیتس و کسانی چون هیوم و جان لاک، خداگرایی عقلی را تدوین می نمود و همین امور عطشِ آلمان ها را نظم و ترتیب و صلح و صفا را بیشتر پررنگ می کرد.»(سید حسینی،115:1376)
در ایتالیا اما کلاسیسیسم نمودی دیگر داشت. آن چه در این دوران تحت عنوان اومانیسم یا انسانگرایی مطرح است نخست در ایتالیا مطرح شد. اومانیسم
در واقع ریشه ای رومی دارد. رومیان برای مطالعه و تحقیق پیرامونِ آثار یونانیانِ قدیم نظامی ادبی-فلسفی بنا نهاده بودند و عقیده داشتند که در سایه ی مطالعهی آثارِ قدیم می توان قدرتِ معنوی انسان را رشد داد و او را به صورتی انسانی تر یا مدنی تر درآورد. «کلمهی اومانیسم در اصل و ریشه به معنای «مطالعاتِ آزاد» است. » ( همان :84)
در نگاه اول مطالعه ی «ادبیاتِ انسانی» به ادبیاتی متفاوت با «الهیات» اطلاق می شود. پس در واقع، اومانیسم یعنی مطالعاتِ غیرمذهبی. اما باید به این نکته توجه داشت که در واقع مقابله ای بین اومانیسم و مذهب نیست. بلکه در واقع مقابله با ادبیاتِ قرون وسطی است که اغلب فاقد ارزش ادبی بوده اند. کمی بعد این اومانیسمِ ایتالیایی با کلاسیسیسمِ فرانسوی گره خورد.
برای به پایان رساندنِ بحث کلاسیسیسم بد نیست به وضعیتِ اجتماعی و سپس اصول و قواعدِ دورانِ کلاسیک اشاره ای داشته باشیم.
وضع اجتماعی در دورانِ کلاسیک:
برای این که بدانیم چه عواملی ایجادِ قواعدِ محکم و تغییرناپذیر را برای هنر و ادبیات ایجاب می کرد باید به وضعِ اجتماعی دوره ی کلاسیک اشاره نماییم.
«دوره ی کلاسیک بیش از هر چیز دوره ی سلسله مراتب است. در عرصه ی سیاست حکومتِ سلطنتی با قدرتِ زیاد مستقر شده است. پادشاه با حقی که به زعمِ خودش از «خدا» به او تفویض شده است حاکم و فرمانروای مطلق است. عشق به میهن با مفهومِ عشق به پادشاه و اطاعت از فرامین او هم معنا شده اند. شعار آن دوران این بود: «یک قانون، یک دین، یک شاه». کلاسیسیسم این مفاهیم را حقایقِ انکارناپذیر می شمارد.» (سید حسینی، 94:1376)
زندگی در واقع به معنای زندگی مجلل و درباری در آثار کلاسیک ها نشو و نما داشت. در این محافلِ مجلل، همه چیز از روی آداب و رسوم ترتیب داده می شد. همه باید قواعدی را که با کمالِ دقت وضع شده اند را بدانند و تلاش برای عوض کردن این قواعد امکان ناپذیر و حتی مضحک می بود.
پس در زندگی ادبی نیز باید تابع قواعد و انضباط بود و پیش از هر چیز باید دانست که هنر تفنن و یا تفریح نیست. هنر تنها زمانی ارزش داشت که وجه ی آموزشی و یا اخلاقی به خود می گرفت. گذشته از این ها، برای ادبیات قواعدی وجود داشت که امکان داشت بر سر آن بحث و مشاجره کرد اما نمی توان یکسر به فکر دور انداختن آن ها افتاد و باید دانست که اثر هنری وقتی حائز اهمیت و ارزش است و به درجه ی کمال می رسد که از این قواعد پیروی کند.
اصول و قواعد مکتب کلاسیک:
وقتی بحث بر سر اصول و قواعدِ مکتب کلاسیک است باید به یک نکته ی مهم اشاره داشت و آن این که «ادبیات کلاسیک قرن هفدهم، ادبیاتی مردمی یا عامه پسند که مورد همه ی طبقات باشد نیست. این ادبیات، ادبیات گروه اجتماعی نسبتاً کوچکی است که در دربار و شهر بسر می برند و مخاطبینش افراد خبره می باشند.» (سید حسینی،96:1376)
ذکر برخی موارد در ادبیات کلاسیک ممنوع است؛ نظیرِ مخالفت با مذهب، مباحثِ الحادی و مباحث تند سیاسی. البته این به معنای تبعیتِ تمام نویسندگان آن دوران از این قواعد نیست. کسانی چون «کورنی، پاسکال و سن سیمون، هر کدام عصیانگرانی در دوران خود بوده اند. البته این عصیانگری هیچ گاه ضدِ نظم موجود نبود.» (همان)
دو نکته که در ادبیاتِ کلاسیک محل مناقشه است نخست وجود همین قواعد است به گونه ای که گاه سبب می شود این تصور به وجود آید که این قواعد دست و پای نویسندگان را می بسته و اجازه ی بروز خلاقیت را از آن ها می گرفته. دومین نکته هم تأثیر و تقلید از نویسندگان دوران قدیم، به ویژه نویسندگان روم و یونان، است. که البته هر دوی این نکات قابل بحث و بررسی اند. اما به دلیل این که باید بحث را سریع تر از کلاسیسیسم به سمت و سوی رمانتیسم ببریم فقط مؤلفه های اساسی این مکتب را برمی شماریم و بر هرکدام تحشیه ای می نگاریم:
- جست و جوی تعادل و کمال: «تفاوتِ اساسی کلاسیسم با مکاتبِ پیش و پس از خود در همین جست و جوی تعادل درونی و عمیق است که بین جوهرِ ذهنی یا عاطفی اثر ادبی و قالبی که اثر در آن ارائه می شود دارد. در میان
فرم در حال بارگذاری ...
[دوشنبه 1399-10-01] [ 12:00:00 ب.ظ ]
|