پایان نامه : زبان های دگر در تأملات هستیشناسانه |
هایدگر و خوانشهای با گرایش تحلیلی.. 18
والتر كافمن و نقد نیچهای از هایدگر. 24
فهرست منابع 31
راهنمای مخففها 33
. 41
ناپوشیدگی و حقیقت.. 41
هراس، ترس، ملالت.. 45
هنر و اثر هنری.. 48
هستی: پیشدرآمد. 51
. 54
پروا، دلمشغولی، دگرمشغولی.. 58
وجدان و گناه 62
65
دازاین.. 67
مرگ و مردن. 70
تفاوت، هستیشناختی.. 73
زمین، جهان، خدایان، انسان. 77
ماهیت.. 80
رویداد، پیشامد، رخداد. 84
هرروزگی.. 88
اگزیستانس… 90
تجربه. 93
سقوط.. 96
تقدیرفردی و سرنوشت.. 99
پایانپذیری.. 102
فراموشی و وانهادگی هستی.. 106
آزادی.. 109
آینده 112
خدا و الهیات.. 116
بنیان و ورطه. 119
هرمنوتیک و دور. 123
تاریخنگاری.. 126
تاریخ و حیثتاریخی.. 130
تاریخ هستی.. 133
(بی)خانه(مانی) و بیمأوا 136
افق. 138
مقدمه
زبان های دگر در تأملات هستیشناسانه
دیدگاه نامتعارف هایدگر درباره زبان و شیوه تجدیدنظرطلبانهی خوانش او از متون سنت فلسفهی غربی و آن چه در این متون بیان یا به عبارتی دقیقتر پنهان میشود، یکی از وجوه بسیار مهم تفکر اوست. توجه ویژهی او را به زبان باید در پرتو تلاش یکپارچه و دائمی او برای غلبه کردن و فائق آمدن بر متافیزیک فهمید؛ متافیزیکی که بنیاد و اساس شیوهی تفکر غرب مدرن را تشکیل میدهد. به عبارت دیگر هدف هایدگر روشن کردن فهم پیشاهستیشناسانهای از هستی است که سنت غربی درست آن گاه که بر آن تکیه دارد، آن را میپوشاند و پنهان میکند. این فهم پیشاهستیشناسانه که متعلق حقیقی پرسش از معنای هستی است، در زبان خانه کرده است. و از همین رو است که تلاش برای آشکارسازی این فهم بنیادی، ما را از سویی ملزم به درگیری اجتنابناپذیری با زبان متون سنت غربی و ساختگشایی این زبان و از سوی دیگر تلاش برای دستیابی به زبانی نوین که متناسب فهم هستی باشد، میکند. هر دو مسیر این جستجو را میتوان در پاراگرافی از ابتدای هستی و زمان یافت: «ما این وظیفه را ]کشف حجاب از سنت به سوی پرسش از هستی[ بهمثابه وظیفهای میفهمیم که در انجام آن باید با راهنمایی گرفتن از پرسش از هستی، درونمایهی سنتی اونتولوژی باستان را ساختگشایی کنیم تا به آن تجربههای اصیلی برسیم که در آن ها نخستین تعینهای هستی را که از آن پس هدایتکنندهی ما بودند به چنگ آوریم» (هایدگر، 1389، 31).
پس از هستی و زمان، زبان به مهمترین دغدغهی هایدگر تبدیل شد. هستیشناسی بنیادین دازاین در هستی و زمان، هایدگر را به سوی توجه به این نکته سوق داد که کار خطیر فلسفه حفظ نیروی بنیادیترین کلماتی است که دازاین خویشتن را در آن ها اظهار میکند. توجه به نیروی بنیادیترین کلمات با آن چه که هایدگر از ماهیت زبان در نظر دارد ارتباط ویژهای دارد. هایدگر زبان را به سادگی وسیلهای برای بازنمایی چیزها یا اندیشهها و رسانهای برای ارتباط با دیگران نمیداند. زبان به نزد هایدگر با مفهوم پیچیده و مهم «جهان» در هستی و زمان و «الثئیا (aletheia)» یا «حقیقت» در دوره دوم تفکرش قرین است. «تنها آنجا که زبان هست جهان هست.» (Heidegger, 2000a, p56). زبان در بنیاد خود یک اثر هنری و یک انکشاف و آفرینش شاعرانه است. زبان آن چیزی است که جهانی را که در آن اقامت داریم به روی ما میگشاید و زبان است که در اصل سخن میگوید و نه انسانها. «دقیقاً این زبان است که سخن میگوید. انسان نخست آنگاه و تنها زمانی به سخن میآید که با گوش سپردن به فراخوان زبان به آن پاسخ میدهد.» (Heidegger, 1966, p216). تلقی بنیادی هایدگر دربارهی زبان و فهم ماهیت آن در پیوند با هستی، تفکر او را از نمونههای مشابه فلسفه در قرن معاصر متمایز میکند. به نزد هایدگر زبان مجموعهای از گفت و شنودها و حرکات دست و سر و زمانبندی و از همه مهمتر سکوت است و به دلیل همین گستردگی پدیداریاش باید آن را به عنوان محیط فراگیر و تعیین کنندهای دانست که افقی مشترک را که درون آن فهم امکانپذیر میشود، میگشاید و آن را حفظ میکند. این محیط فراگیر را بر خلاف تصور بسیاری از فیلسوفان زبانشناس معاصر و فلاسفهی تحلیلی انگلیسی آمریکایی، نمیتوان درون یک دستگاه علائم و یک نظام مدون دستوری یا گونهای طبقهبندی انواع کنشهای گفتاری و ساختاری از دال و مدلول به طور کامل محصور ساخت. از سوی دیگر اقامت تاریخی ما در زبان و تلقی ما از اهمیت سکوتها و گوش سپردن به ندای زبان راهگشای تلاش هایدگر برای ساختگشایی از متون سنت متافیزیک غربی و خواندن ناگفتههای این متون است. این برداشت گسترده از زبان و نسبت آن با حقیقت هستی به زبان و شیوهی اندیشهی فلسفی هایدگر شکل و شمایل خاصی بخشیده است که از آن میان، ابهام و پیچیدگی زبان او شهرهی خاص و عام و دستآویز مهمی برای نقد و رد او از جانب دیگر فیلسوفان معاصر است.
تشخیص افراطی هایدگر درباره بنیاد متافیزیکی زندگی و تفکر غربی و ضرورت گسستی کامل از این سنت و باز کردن راه برای پرسش از معنای هستی و شنیدن فراخوان آن، وی را درگیر بحثی پردامنه درباره معنای متون فلسفی و شاعرانه سنت غربی کرده است. این درگیری با سنت فرهنگی غربی، در دههی سی با اقدام سراسیمه هایدگر در پیوند با خیزش ملت آلمان منظرهای غریب را پیش چشم خوانندهی آثار او ترسیم میکند. گذشته از رفتار عجولانهی او در همراهی با جریان نازی آلمان، نحوهی خوانش و تفسیر او از متون شاعرانهی هولدرلین و فیلسوفان غربی و تلاش برای ساختگشایی از این متون و راهیابی به ژرفای هستیشناسانه این متون یکی از اصلیترین موجبات بدبینی نسبت به وثاقت تفکر اوست. اصل راهنمای او برای تفسیر این متون توجهدادن به این نکته است که راه یکه و سادهای برای عبور از متافیزیک وجود ندارد و در عوض ما باید دگرگونی بردبارانه و اندیشمندانهی سنتهای خودمان را به انتظار بنشینیم؛ دگرگونیای که در مقطعی از رشد تفکر او به صورت ساختگشایی از متون غربی برای دستیابی به نااندیشیدههای نهفته در این متون رخ نمایانده است.
تمرکز هایدگر بر روی متون فلسفی و شاعرانه نباید به سادگی چنین نتیجه گرفت که او فلسفه و شعر را بنیاد انتیک زندگی غربی میداند. به همین ترتیب خوانشهای او از این متون را نباید از سنخ خوانشهای انتیکی دانست که از سویی به دنبال بیرون کشیدن منظور و معنای مورد نظر نویسنده یا شاعر است و یا از سوی دیگر این متون را به اسنادی تاریخی صرف فرومیکاهد. بلکه او در تفسیر متون شاعرانه و فلسفی به دنبال سویهی نااندیشیدهی اندیشهی نهفته در متن است که دقیقاً همین امر نااندیشیده که خود را در ناگفتههای متن همزمان آشکار و پنهان میکند است که کار را برای فائق آمدن بر آن متن و راهیابی به سوی درک حقیقت هستیشناسانهی تاریخی متن میگشاید. هایدگر در ساختگشایی از متون غربی تلاش میکند تا با راهیابی به معنای بنیادی کلیدیترین واژهها و اصطلاحات محوری متن معنای تاریخی آن ها را آشکار کند. این معنای تاریخی را باید در ارتباط با مفهوم ژرف تاریخ یا Geschichte هایدگری فهمید. این معنای تاریخی درون متن، به ظاهر بدیهی و بسیار نااندیشیده است و با سایه افکندن بر متن امکان سخن گفتن متن را و معناداریاش را میگشاید. به عبارت بهتر معناداری متون بنیادی سنت غربی باید در نسبت با جهانی فهمیده شود که زبان متن آن جهان را میگشاید. دقیقا همین جهانمندی و تاریخمندی متن است که امکان راهیابی ما به آغازیترین تجربهها و از سر گیری آن ها را برای پرداختن به حقیقت هستی را فراهم میکند.
به علاوه دیدگاه هایدگر درباره خوانش متن فلسفی و تفسیر آن برای بازگشایی پرسش از هستی، با آنچه سنت انگلیسی زبان به عنوان تفسیر متن میشناسد بسیار بیگانه است. چنانکه ژاک دریدا مینویسد، برای فلسفه تکمعنایی بودن زبان یعنی آرمان زبانی خالی از ابهام و با یک معنای روشن، گوهر یا به عبارت بهتر غایت زبان است و هیچ فلسفهای به خودی خود از این آرمان صرف نظر نکرده است. بلکه این آرمان خود فلسفه است (دریدا، 1982، 247). بر این اساس و در سنت انگلیسی آنچه را که معمولا نخستین نشانه مباحثه فلسفی به شمار میآورند تبدیل اصطلاحات شخص به زبان و مفاهیمی تک معنا و دقیق است. این همسطحسازی زبانی یکی از مهمترین مشخصه های متافیزیکی است که هایدگر به نبرد با آن برخاسته است. هایدگر از پیدایی و یکسویگی واژگان بیزار است. این همسطحسازی و یکنواختی مانع انکشاف شاعرانه و اصیل هستی است. متافیزیک با فشردن خصمانه زبان در سطحی واحد، چند پهلویی ذاتی هستی را که در عین حال خود را پنهان و آشکار می کند، انکار میکند. هایدگر برای نشانهگذاری این درک از زبان و سلطهجویی متافیزیک تعبیر جالب توجه و برندهی لوژیسم را علیه منتقدین منطقگرا و تحلیلی خود به کار میبرد.
در اینجا و پیش از پرداخت تفصیلیتر به انتقادات معاصر از خصلتهای زبانی و بیانی تفکر هایدگر لازم است که به تحولی در نگاه وی به زبان و تجربههای زبانی او اشارهای بکنیم. هایدگر در مقدمهای که بر کتاب ریچاردسون[1] نوشته، آورده است که «هستی با هستندهها ادغام میشود، او هویدا میشود و به واسطهی همان واقعیتی که او را آشکار کرده بود، پنهان میشود.». این دیالکتیک آشکارگی و اختفا یکی از اصلیترین درونمایههای تطور اندیشه هایدگر است. با این حال نوع مواجههی هایدگر با این دیالکتیک و در زبان آوردن رفتار هستی در نسبت با هستندگان و پدیدارهایی مثل زبان و تاریخ و تکنولوژی، در طول زندگی فکری او تغییرات مهمی داشته است. ماجرای مهم چرخش هایدگر را میتوان در رابطه با رویایی او با تجربههای زبانیاش تحلیل کرد.
هایدگرِ هستی و زمان بسیار قاعدهمندتر از هایدگر متأخر به مسئله هستی و رفتار دیالکتیکی آشکارگی و اختفا میپردازد. او تلاش میکرد با ارائه توصیفی پدیدارشناسانه-هرمنوتیک از وجود انسانی راه را برای طرح پرسش از معنای هستی بگشاید. ساختار مفهومی و زبانی هستی و زمان از دو عنصر متضاد با هم ساخته شده که تجلی همان دیالکتیک بین آشکارگی و اختفای هستی است. این کتاب از طرفی واجد مجموعههای سرشار از اصطلاحات خاص هایدگری است که تلاش میکنند نظمی یگانه و مکانیکی به تحلیل هستیشناسانه دازاین بدهند. این نظم واژگانی هستی و زمان در ساختاری دو قطبی چارچوببندی شده است که میتوان تمامی تمایزات دو گانه آن را با کمک تمایز محوری هستی اصیل و نااصیل گروهبندی کرد. شمار این تمایزات در کتاب بسیار زیاد است و ما در بخش بعدی که به تفصیل به بازیهای زبانی هایدگر در هستی و زمان میپردازیم نمونهای از این ساختار دوگانه را نشان خواهیم داد.
مترجم فارسی هستی و زمان برای توصیف این ساختار زبانی از تعبیر جالبی بهره برده است: زبان هایدگر در این اثر از نمودی مکانیکی برخوردار است. ما در هستی و زمان گویی با یک جعبه لوگو مواجه میشویم که قطعات مختلف آن به مناسبتهای گوناگون در اشکال متفاوتی به هم میچسبند تا مضامین و تعبیرهایی تازه بیافرینند و باز از هم جدا میشوند تا در اشکالی جدید از نو به هم بپیوندند. با نگاهی دقیق میتوان همان ساخت بندبندی تعابیر و مفردات هایدگری را در ساخت کل اثر نیز مشاهده کرد. وی همچنین برای این کاربری زبانی خاص هایدگر در هستی و زمان به پاراگرافی از خود متن هایدگر استناد میجوید که در آن هایدگر خودش هم به نازیبایی و بیلطافتی سبک کلامی اعتراف کرده است: «درباره بیلطافتی و نازیبایی کلام در تحلیلهای آتی تذکر این نکته لازم است که با نقل و روایت از هستنده خبردادن یک چیز است و هستنده را در هستیاش به چنگ آوردن یک چیز دیگر. برای انجام این وظیفه اخیر اغلب نه فقط واژگان بلکه قبل از هر چیز دستور زبان در دسترس نیست. اگر مجاز باشیم به تحقیقهای کهنتر درباره معنای هستی اشاره کنیم که در سطحی قیاسناپذیر و بیهمتا قرار دارند آنگاه با مقایسه پارههای انتولوژیکی پارمندیس افلاطون یا فصل چهارم کتاب هفتم متافیزیک ارسطو با قطعهای روایی از توکیدیدس خواهیم دید که صورتبندیهایی که فیلسوفان یونانی بر معاصرانشان تحمیل کردهاند تا چه اندازه ناشنیده و بیسابقه بوده است. و جایی که نیروها ماهیتا قلیلتر و به ویژه قلمرویی از هستی که باید بازگشوده شود از نظر اونتولوژیکی بسیار صعبتر از قلمرو عرضه شده به یونانیان است اطاله پردازش مفاهیم و ناسفتگی بیان نیز افزونتر خواهد بود» (همان، 51).
مترجم هستی و زمان با هوشیاری و تیزبینی جالب توجهی و در تفسیر برداشت خود از خصلت مکانیکی زبان هایدگر در هستی و زمان به نکته مهمی اشاره میکند که نشاندهنده همین خصلت متضاد و دیالکتیکی هستی و زمان است: «نیازی به تصریح نیست که این اشاره کوتاه من به جلوه مکانیکی زبان هایدگر در این کتاب تنها به رویه زبان او محدود میشود و به هیچوجه به رابطه آن با لایههای تو در تو و روی هم انباشته معناهایی که ژرفا را میجویند تعرضی نمیکند» (همان، 12). این تضاد بین ساختار مفهومی و سبک زبانی مکانیکی و نظاممند و بستهی کتاب هایدگر و تودرتویی معناهایی که بناست با این ساختار منضبط به چنگ آیند، نمونهای از همان تضاد دیالکتیکی آشکارگی و اختفاست. هایدگر در هستی و زمان تلاش میکند تا با کارپردازیهای زبانی منضبط و آفریدن محورهای همنشینی پیچیده، هستنده را در هستیاش به چنگ آورد. اما تضاد و کشمکش بین آشکارگی و اختفا بیشتر از آن است که بتوان با چنین اصطلاحسازیهای پیچیدهای بر آن غلبه کرد. در این معنا چرخش هایدگر را میتوان به همین آزادسازی زبانی و قطع نظر از پرداختن به ساختهای منضبط و مکانیکی مربوط کرد. در واقع نیروی شدیداً گریزندهی محتوای هستیشناسانه هستی و زمان نهایتاً به شکسته شدن ساختار زبانی و سبک پردازش مفهومی این کتاب منجر میشود. این فروپاشی زبانی را میتوان به دریافت عمیقتر هایدگر از معنای هستی مرتبط ساخت. هستی در آثار پس از هستی و زمان خصلت منسجم خود را از دست میدهد و راهنمای نوعی آشفتگی شدید زبانی و مفهومی میشود: واژه هستی معنای معینی ندارد ولی ما همچنان آن را به معنای معینی میفهمیم. تعریف هستی به مثابه امری کاملا نامتعین و شدیداً متعین اثبات میشود. از دیدگاه منطق متعارف در اینجا با تناقض آشکاری مواجهیم. چیزی که با خود در تناقض است نمیتواند باشد (Heidegger, 2000b, p78).
تأکید هایدگر بر خصلت متناقض هستی راه را به سوی ابهامگرایی شاعرانه و رمزی-عرفانی آثار بعدی او باز میکند. وفق نظر هایدگر تنها و تنها زبان شاعرانه است که غنای آشکارگی و اختفای هستی را، نیروی بنیادیترین کلمات را حفظ میکند و تداوم میبخشد. زبان روزمره که ما از آن به عنوان وسیلهای برای برقراری اطلاعات استفاده میکنیم تخت و بیابهام است. خواست متافیزیک برای تطابق یک به یک مفاهیم و واژگان در رشتهدانشهایی مانند زبان اطلاعاتی
فرم در حال بارگذاری ...
[دوشنبه 1399-10-01] [ 03:47:00 ب.ظ ]
|